مرد مفرد

دغدغه‌های یک بسیجی واقعی

مرد مفرد

دغدغه‌های یک بسیجی واقعی

از دوستان وبلاگ‌نویسی که این وبلاگ را فعالانه دنبال می‌کنند، دعوت می‌کنم با مولایمان امام حسین(ع) نجوایی کنند و این نجوا را در این فضای مجازی ماندگار؛ باشد که این کار باقیات صالحاتی برایمان شود و بهانه‌ای برای عاقبت‌بخیری.

پانوشت: لطفا فردا یا پس فردا، تصاویر و متونی تولیدی با کلیدواژه‌های زیر در فضای وبمان منتشر نمایید تا بلکه قدمی برای نشان دادن درست واقعیات عاشورا و امام حسین(ع) به مردم دنیا داشته باشیم.
Ashura
Ashoora
Ashoura
Imam Hussain
  • مرد مُفرد
چند وقتی بود که یک دفترچۀ وصیت‌نامۀ خام را گرفته بودم تا در اولین فرصت وصیت‌نامه‌ای برای خودم بنویسم.
مانده بود تا اینکه در کتاب تمنای وصال، یکی از توصیه‌های امام زمانم را خواندم:
"...به هنگام مرگ، عقیقی را که اسماءِ چهارده معصوم است، زیر زبان میت بگذارید..."
و به همین ترتیب در وصیت‌نامه این طور آغاز کردم در بخش مربوط به تدفین:
عقیقی که اسماءِ مقدس چهارده معصوم باشد، زیر زبانم بگذارید.

توصیه می‌کنم شما هم اگر وصیت‌نامه ننوشته‌اید، در اولین فرصت اقدام به نوشتن آن نمایید.
این سنگ را هم بدهید برایتان بسازند؛ تا وقتی هستید در خانه و زندگی برکت می‌آورد و وقتی هم رفتید، باز هم إن‌شاألله بی‌فایده نخواهد بود!
التماس دعا.
  • مرد مُفرد
کتاب "تمنای وصال" نوشتۀ حسن محمودی، کتابی است که دوبار مطالعه کردم و حس غریبی به من داد.
کتابی که هر مخاطب اهل دلی را مشتاق می‌کند که برای رضایت امام زمان، بیشتر تلاش کند.
کتاب حجم کمی دارد و بیانی شیوا؛ با اشعاری که از دل برخاسته و لاجرم بر دل می‌نشیند.
توصیه می‌کنم این کتاب را از دست ندهید.
ناشر: عطر عترت
مراکز پخش: 09127477118-09193520492
همراه مؤلف: 09193520492

کتاب تمنای وصال
  • مرد مُفرد
یکی از دوستان وبلاگ‌نویس فرمودند که طلبگی کردن از نظر بندۀ حقیر به چه معناست؟
اول خواستم کلی توضیحات بدهم اما دیدم مخاطب حوصله و فرصت زیادی ندارد و می‌خواهد عصارۀ مطلب را بخواند.
از طرف دیگر باید تا می‌شود، خلاصه و مفید گفت و از اضافه‌گویی خودداری کرد.

منظور من از بیان اینکه "طلبه باید طلبگی کند." این بود و هست که یک طلبه نباید در مسیرهایی که معنویتش را آسیب می‌زند، حرکت کند و یا حتی به آن نزدیک شود.
لباس طلبگی خیلی خیلی لباس مقدسی است و متأسفانه امروزه در بین توده‌های مردم به اعتقاد بنده، آن جایگاه سال‌های دور را ندارد؛ منظورم از سال‌های دور، زمان‌های قاجاریه و قبل از انقلاب است که جایگاه طلبه و روحانی با امروز بسیار متفاوت بود.
این به هیچ وجه از ضعف جمهوری اسلامی ایران و یا دین نیست؛ به هیچ عنوان! بلکه ضعف و کاستی‌های افرادی است که در لباس طلبگی بودند و هستند که برخیشان به اعتقاد من نباید اصلاً نزدیک طلبگی می‌شدند!

طلبگی یعنی

طلبه باید طوری باشد که دافعه نداشته باشد.
طلبگی کردن به اعتقاد من یعنی اینکه یک طلبه حرفی بزند و کاری کند که به دغدغه و درد مردم امروز پاسخ بدهد و زخمی را التیام دهد؛
وگرنه حرف زدن را که همه بلد هستند!
احکام دین گفتن خیلی هم عالیست، اما نباید در تریبون و منبرهای عمومی قابل توجه و حتی هیأت‌های کوچک، یک طلبه بیاید مسألۀ شرعی بگوید که مثلاً خون داخل لثه اگر در هنگام نماز قورت داده شود، حکم نماز چیست! طلبه نباید واجبات را فراموش و به مستحبات بپردازد.

آسیب بزرگ طلبگی امروز، "حرف زدن صرف" است که مسأله‌ای را حل نمی‌کند و فقط باعث دوری و نااُمیدی بیشتر مردم علاقه‌مند به لباس روحانیت می‌گردد.
طلبه‌ها و روحانی‌های بزرگ تاریخ را ببینیم که چه کردند؟ چگونه زندگی نمودند و با چه وسیله و ابزاری، به دردهای مردم التیام بخشیدند؟

فکر می‌کنم در این همین حد کافی باشد.
شاید بعدها بازهم در این باره نوشتم.
  • مرد مُفرد
پنج‌شنبه رفتم و ریز مکالمه‌ام را گرفتم تا شماره‌های جدید همسر سابق را به پدر بدهم.
پدر ول‌کن قضیه نیست و شاید هنوز باور نکرده این طلاق را.
می‌گوید: من باید با او حرف بزنم که چرا این کارها را کردند؟
می‌گویم: پدر! تبعاتش را خودت قبول می‌کنی؟ توهینی...فشار روحی...؟
می‌گوید: بله! یک سری مسائل باید برایم روشن شود.
می‌گویم: خودش گفت سر این قبری که گریه می‌کنی، مرده نیست؛ برو بساطت را جای دیگری پهن کن!
پدر می‌گوید: باشد؛ من باید حرف بزنم!

دیگر ادامه ندادم و بحثی هم نکردم.
پرینت سیم‌کارت همراهم را گرفتم و شماره‌هایش را درآوردم.
چه می‌خواهد بگوید یا بپرسد، نمی‌دانم؛ اما خوب می‌دانم که نه من بودم که درخواست طلاق دادم و نه فردی را که بر روی لجاجت خود اصرار دارد، می‌توان زورکی به زندگی برگرداند.
  • مرد مُفرد
یکی از دوستان وبلاگ‌نویس روی پست "عکس‌نوشت" پیام گذاشته بود با این مضمون که: توشه‌ای برای آخرت ندارم!
نوشتم: خوب توشه‌ای بسازید!
یکی از این توشه جمع کردن‌ها، یاد و احترام به امام زمانمان هست.
  • مرد مُفرد
به سال‌های جوانیش فکر می‌کند؛ به مسیری که تا به امروز طی کرده...و به مسیری که در پیش رو دارد.
نمی‌دانم! شاید به دستانش نگاه می‌کند و می‌گوید من همان آدم هفتاد سال پیش هستم، فقط کمی پیر شده‌ام! روحم همان هست که بود؛ فقط شاید دارم به خدا نزدیک‌تر می‌شوم.
شاید به فرصت‌هایی که از دست داد و یا از آنها استفاده کرد، فکر می‌کند؛
شاید هم به فرزندانی که با همه زحمت‌هایی که برایشان کشید، از او دور هستند: به خاطر بی‌عاطفگی و یا جبر روزگار چه فرقی می‌کند؟ دلش تنگ فرزندانش است.
شاید هم به عشق اول و آخر زندگیش می‌اندیشد که دیگر کنارش نیست و تنها دلخوشیش، شب‌های جمعه‌ای است که به کنار مزارش می‌رود و کمی آرام می‌گیرد.
هر چه به چهرۀ این پیرمرد نگاه می‌کنم، حس احترامم بیشتر و بیشتر می‌شود.
انگار با چشمان و آن عینکش فریاد می‌زند: قدر جوانی و زندگی را بدان که چون برود، دیگر برنمی‌گردد!
راستی! انگار آهسته در گوشم نجوا می‌کند که: فلانی! برای سفر طولانی توشه‌ای جمع کرده‌ای؟

عکس نوشت
  • مرد مُفرد
مرد مفرد

در دایره ٔ ملک تویی نقطه ٔ مفرد
ره نیست در این دایره همتا و قرین را

عاشق نوشتن هستم؛
یک بلاگفایی سابق!
با بیش از 20سال تجربه!!
اینجانی مکانی است که دغدغه‌هایم و آنچه را که احساس می‌کنم شاید برای دیگران مفید باشد، ماندگار می‌کنم.
از توجهتان متشکرم.